جدول جو
جدول جو

معنی وصله زدن - جستجوی لغت در جدول جو

وصله زدن
التّرقيع
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به عربی
وصله زدن
Patch
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
وصله زدن
rapiécer
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
وصله زدن
修补
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به چینی
وصله زدن
rattoppare
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
وصله زدن
remendar
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
وصله زدن
łatać
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
وصله زدن
латать
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به روسی
وصله زدن
латати
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
وصله زدن
oplappen
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
وصله زدن
flicken
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
وصله زدن
मरम्मत करना
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به هندی
وصله زدن
修繕する
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
وصله زدن
মেরামত করা
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
وصله زدن
yama yapmak
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
وصله زدن
수선하다
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
وصله زدن
kuziba
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
وصله زدن
مرمت کرنا
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به اردو
وصله زدن
ปะ
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
وصله زدن
menambal
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
وصله زدن
remendar
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
وصله زدن
לתקן
تصویری از وصله زدن
تصویر وصله زدن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعله زدن
تصویر شعله زدن
زبانه زدن، افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، گر کشیدن، تلهّب، اضطرام، اشتعال، توقّد، ضرام، التهاب، گر زدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ تَ)
رجوع به گلوله زدن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ دَ)
زبانه زدن. مشتعل شدن. (فرهنگ فارسی معین). شعله ورشدن. مشتعل گشتن. برافروختن. روشن شدن:
گر آتش سیاست تو شعله ای زند
گردون از آن دخان شود اختر شرر شود.
مسعودسعد.
طرفه مدار اگر ز دل نعرۀ بیخودی زنم
کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد.
سعدی.
آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ در پرده پنهان میکند.
سعدی.
، سوزاندن. شعله ور ساختن:
هست از حجر و شجر دو آتش
یک شعله زن و جهان برافروز.
خاقانی.
رشک اخگر شده اشک از تف نظارۀ ما
شعله در بال سمندر زده فوارۀ ما.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ فِ دَ)
بسیار جنبان بودن، چنانکه خاکشی و کرم در آب گنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). وول زدن در تداول مردم تهران
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
فریاد کردن. نعره زدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ویله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاله زدن
تصویر هاله زدن
هاله افتادن: (تادرنیاید انجم وافلاک درنظر ازدود آه هاله بدورقمرزنم) (علی خراسانی)
فرهنگ لغت هوشیار
وژمگیدن پرگاله کردن پینه زدن، یا وصله کردن شکم. ته بندی غذا خوردن خوردن مقدار کمی نان و خوراک یا تنقل برای کاستن از شدت گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واله شدن
تصویر واله شدن
شیفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناله کردن فغان کردن: دیگ زند ناله که خون خورده ایم ریگ بریزید که خون کرده ایم. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوله زدن
تصویر گوله زدن
گلوله زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعله زدن
تصویر شعله زدن
زبانه زدن زبانه زدن مشتعل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویله زدن
تصویر ویله زدن
فریاد کردن نعره زدن: (درین بیم بودند و غم بکسره که گرشاسپ زد ویله از دره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصله شدن
تصویر وصله شدن
مورد وصله و پینه قرار گرفتن وصله خوردن
فرهنگ لغت هوشیار